http://booseyemehraban.ParsiBlog.comزمزمه هاي منتظرParsiBlog.com ATOM GeneratorFri, 29 Mar 2024 05:46:33 GMTحميدرضا515tag:booseyemehraban.ParsiBlog.com/Posts/2/%d8%ac%d9%86%d8%a7%d9%8a%d8%aa%d9%87%d8%a7%d9%8a%d9%8a+%d9%85%d8%ae%d8%b5%d9%88%d8%b5+%d8%b5%d9%87%d9%8a%d9%88%d9%86%d9%8a%d8%b3%d8%aa%d9%87%d8%a7/Wed, 08 Dec 2010 20:01:00 GMTجنايتهايي مخصوص صهيونيستها<div dir='rtl'><p>يهود، مادامي که، خود را ملت برگزيده خداوند و بقيه را حيوانات انسان نما مي دانند، از ارتکاب هيچ جرم و جنايتي مضايقه نکرده، و به هر عمل ناشايست و خطرناکي دست مي زنند بنابراين نبايد تعجب کنيم وقتي بشنويم که يهود را در دو عيد مقدس است که عيد آن ها بدون تناول خون تمام نمي شود:</p>
<br><p> </p>
<br><p><strong><span style="color: #ff8040;">يکم-</span> تعيد پوريم (Purim) در مارس</strong></p>
<br><p><strong><span style="color: #ff8040;">دوم- </span>عيد فصح (Passover) در آپريل</strong></p>
<br><p><span style="color: green;">هر ساله افراد زيادي قرباني اين دو عيد (مقدس!!) مي شوند براي نمونه به اين قصه توجه فرماييد:</span></p>
<br><div><img src="http://img.tebyan.net/big/1389/06/47199171245134254213128150180120526719727246.jpg" alt="صهيونيسم" align="left" / onload="ResetWH(this,470);"></div>
<br><p>به طوري که همه روزنامه ها نوشتند روزچهارشنبه سال 1840م کشيش ايتاليايي آقاي "آپ، فرانسوا، انطون توما " به اتفاق خدمت کار خود ابراهيم از خانه بيرون آمده و ناپديد مي شوند.</p>
<br><p>پس از تحقيق و جستجوي شديد که از طرف ملت و دولت شروع شد معلوم مي شود که کشيش بيچاره به دست يهود به قتل رسيده است.</p>
<br><p>سليمان سر تراش که يکي از متهمين بود، در اعترافات خويش چنين اظهار داشت: نيم ساعت از مغرب گذشته بود که خدمت کار داود هراري داخل شده، درخواست کرد که فوراً خود را به خانه داود برسانم. در آن جا هارون هراري، اسحاق هراري، يوسف هراري، يوسف لينيوده، خاخام موسي ابوالعافيه، خاخام موسي بخور يودا مسلونکي و داود هراري (صاحب خانه) جمع بودند. من به مجرد آن که داخل خانه شده، و کشيش (توما) را دست و پا بسته ديدم، فهميدم براي چه مرا احضار کردند.</p>
<br><div>خلاصه، پس از آن که من داخل شدم، درهاي منزل را بسته طشت بزرگي حاضر کرده، و از من خواهش کردند که او را بکشم، ولي من امتناع کردم.
<br><p> </p>
<br><p>داود گفت: پس تو و بقيه، سرش را بر طشت نگاه داريد، تا ما کارش را يک سره سازيم.</p>
<br><p>در اين وقت کشيش را پيش آورده، محکم بر زمينش زده و بي آن که قطره اي از خونش بر زمين بچکد، سرش را جدا کرديم.</p>
<br><p>بعداً جسد بي جانش را به انبار برده، و با هيزم آتش زديم و پس از آن، آن را قطعه قطعه نموديم، و در کيسه هاي بزرگي جاي داده، و در صرافي واقع در اول خيابان يهود دفن نموديم.</p>
<br><div>
<br><div>
<br><p align="center">بعداً جسد بي جانش را به انبار برده، و با هيزم آتش زديم و پس از آن، آن را قطعه قطعه نموديم، و در کيسه هاي بزرگي جاي داده، و در صرافي واقع در اول خيابان يهود دفن نموديم</p>
<br></div>
<br></div>
<br><p>مأموريتمان که تمام شد، به (ابراهيم) خادم کشيش وعده دادند که اگر اين سر را براي کسي فاش نکند، او را از مال خود داماد خواهند کرد.</p>
<br><p>باز پرس سوال کرد:</p>
<br><p><strong>- : استخوان هايش را چه کرديد؟</strong></p>
<br><p>- : با دسته ها ونگ خرد کرديم!</p>
<br><p><strong>- : سرش را چه کرديد؟</strong></p>
<br><p>- : با دسته ها ونگ خرد کرديم!</p>
<br><p><strong>- : روده هايش را چه کرديد؟</strong></p>
<br><p>- : آن ها را قطعه قطعه کرده و در يکي از صرافي ها دفن نموديم!</p>
<br><p><strong>- : آيا به اعترافات سليمان اعتراض داريد؟</strong></p>
<br><p>- : آن چه (سليمان) مي گويد صحيح است، ولي شما نمي توانيد اين عمل را جرم حساب کنيد، زيرا يکي از مراسم مذهبي ما در اين عيد استفاده از خون انسان است.</p>
<br><p><strong>- : خون ها کشيش را چه کرديد؟</strong></p>
<br><p>- : در شيشه کرده به خاخام موسي ابو العافيه داديم. </p>
<br><p><strong>- : شيشه سفيد بود يا سياه؟</strong></p>
<br><p>- : سفيد بود.</p>
<br><p><strong>- : چه کسي شيشه را به خاخام تسليم کرد؟</strong></p>
<br><p>- : خاخام موسي سلونکي</p>
<br><p><strong>- : در مراسم مذهبي شما، در چه چيزي از خون استفاده مي شود؟</strong></p>
<br><p>- : در خمير نان عيد.</p>
<br><p><strong>- : آيا همه يهود بايد از اين نان استفاده کنند؟</strong></p>
<br><p>- : نه ولي چنين ناني حتما بايد نزد خاخام بزرگ موجود باشد.</p>
<br><div>
<br><div>
<br><p align="center">طفل را روي ميز گذاشته و با قدري شکلات و بيسکويت و شيريني سر او را گرم کرديم کودک بيچاره همين که مشغول خوردن شد يکي از آن ها ميخ تيز و درازي رانش فرو برد...</p>
<br></div>
<br></div>
<br><p><span style="color: red;">باز در همين کتاب مي نويسد:</span></p>
<br><p>در سال 1823 روز عيد فصح در شهر (Valisob) واقع در شوروي سابق کودک دو ساله اي ناپديد گشت و پس از يک هفته جستجو جسد بي جان او را در يکي از لجن زارهاي خارج شهر پيدا نمودند و با اين که آثار فرو بردن ميخ و سوزن بر آن نمايان بود ولي قطره اي خون بر لباس هايش وجود نداشت و چنان چه بعداً معلوم شد حسابي او را بعد از قتل شسته بودند.</p>
<br><p>خانمي که تازه يهودي شده بود و در اين فقره متهم شده بود در اعترافات خود چنين گفته است: ما از طرف يهود مأمور شديم که اين کودک مسيحي را ربوده و در ساعت معيني در منزل يکي از آن ها حاضر کنيم.</p>
<br><p>هنگامي که ما با اين کودک وارد منزل شديم ديديم همه دور ميزي نشسته و منتظر ما هستند.</p>
<br><p>طفل را روي ميز گذاشته و با قدري شکلات و بيسکويت و شيريني سر او را گرم کرديم کودک بيچاره همين که مشغول خوردن شد يکي از آن ها ميخ تيز و درازي در رانش فرو برد.</p>
<br><p>صداي دلخراش کودک بلند شد هراسان به يکي از آن ها پناه برد او هم نامردي نکرد و با سوزن درازي که در دست داشت کمرش را مجروح کرد. طفل باز فريادي زد و به سومي پناه برد او هم سينه اش را سوراخ نمود و خلاصه آن قدر ميخ و سوزن به تنش فرو کردند که همان جا جان سپرد.</p>
<br><p>سپس خون هايش را شيشه کرده و به خاخام بزرگ تسليم کردند.</p>
<br><p><span style="font-size: xx-small;">منبع: کتاب مثلث شوم</span></p>
<br></div></div>حميدرضاtag:booseyemehraban.ParsiBlog.com/Posts/1/%d8%af%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86%d9%8a+%d8%ac%d8%a7%d9%84%d8%a8+%d9%88+%d8%b9%d8%a8%d8%b1%d8%aa+%d8%a2%d9%85%d9%88%d8%b2/Wed, 08 Dec 2010 19:52:00 GMTداستاني جالب و عبرت آموز<div dir='rtl'><p>روزي يک مرد روحاني با خداوند مکالمه اي داشت:" خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلي هستند؟ "، خداوند او را به سمت دو در هدايت کرد و يکي از آنها را باز کرد، مرد نگاهي به داخل انداخت، درست در وسط اتاق يک ميز گرد بزرگ وجود داشت که روي آن يک ظرف خورش بود، که آنقدر بوي خوبي داشت که دهانش آب افتاد، افرادي که دور ميز نشسته بودند بسيار لاغر مردني و مريض حال بودند، به نظر قحطي زده مي آمدند، آنها در دست خود قاشق هايي با دسته بسيار بلند داشتند که اين دسته ها به بالاي بازوهايشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتي مي توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر نمايند، اما از آن جايي که اين دسته ها از بازوهايشان بلند تر بود، نمي توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.</p>
<br><p>مرد روحاني با ديدن صحنه بدبختي و عذاب آنها غمگين شد، خداوند گفت: "تو جهنم را ديدي، حال نوبت بهشت است"، آنها به سمت اتاق بعدي رفتند و خدا در را باز کرد، آنجا هم دقيقا مثل اتاق قبلي بود، يک ميز گرد با يک ظرف خورش روي آن و افراد دور ميز، آنها مانند اتاق قبل همان قاشق هاي دسته بلند را داشتند، ولي به اندازه کافي قوي و چاق بوده، مي گفتند و مي خنديدند، مرد روحاني گفت: "خداوندا نمي فهمم؟!"، خداوند پاسخ داد: "ساده است، فقط احتياج به يک مهارت دارد، مي بيني؟ اينها ياد گرفته اند که به يکديگر غذا بدهند، در حالي که آدم هاي طمع کار اتاق قبل تنها به خودشان فکر مي کنند!" <br />هنگامي که موسي فوت مي کرد، به شما مي انديشيد، هنگامي که عيسي مصلوب مي شد، به شما فکر مي کرد، هنگامي که محمد وفات مي يافت نيز به شما مي انديشيد، گواه اين امر کلماتي است که آنها در دم آخر بر زبان آورده اند، اين کلمات از اعماق قرون و اعصار به ما يادآوري مي کنند که يکديگر را دوست داشته باشيد، که به همنوع خود مهرباني نماييد، که همسايه خود را دوست بداريد، زيرا که هيچ کس به تنهايي وارد بهشت خدا (ملکوت الهي) نخواهد شد</p></div>حميدرضا